غزل معاصر

ساخت وبلاگ
هرچند اینکه سخت شکستی دل من استغمگین مشو! که شیشه برای شکستن استمن دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشقهرکس که غیر از این به تو گفته‌ست، دشمن استچشمان من مسیر تو را گم نمی‌کنندفانوس اشک‌های من از بس که روشن است!جای گلایه پیش تو چون شمع سوختملب باز کرده‌ام به زبانی که الکن استاز دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!چون خواب بد، سزای من «از یاد بردن» استحسین دهلوی نوشته شده در  دوشنبه پنجم تیر ۱۴۰۲&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 1:54

شراب بود ولیکن شرابخانه نداشتبدون چشم تو مستانگی بهانه نداشتمحال بود تماشای ذات پیش از تونمی نشست حقیقت که آشیانه نداشتاگر که عاشق و معشوق و عشق در تو نبودپرستش این هیجانات عاشقانه نداشتبه زهد خشک، شریعت، عبوس می پژمردکه رود بود ولی بر زبان ترانه نداشتنمی وزیدی اگر در معابد هستیتنور سینه ی اهل دعا زبانه نداشتاگر نگاه تو آفاق را نمی گستردوجود، این همه ابعاد بی کرانه نداشتبدون سبزی آن پنج سال نورانیطریق دادگری در جهان نشانه نداشتقربان ولیئی نوشته شده در  جمعه شانزدهم تیر ۱۴۰۲&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 1:54

آنجا کجاست؟ آخر دنیاست زیر خاکآنجا دوباره یک نفر از ماست زیر خاکحال کداممان به گمان تو بهتر است؟ما با همیم و او تک و تنهاست زیر خاکدلداری ام به دیدن فردا چه می دهیوقتی امید دیدن فرداست زیر خاک؟از دیده خون چگونه نبارند بر زمینآنها که پاره ی تن آنهاست زیر خاک؟این باغ را که با گل ما رونقی گرفتگلچین باسلیقه ای آراست زیر خاکاز من اگر نشانی سرراست خواستیدادم تو را نشانی سرراست زیر خاکاز دست رفت جان عزیزم به جان توگفتی کجاست جان تو؟ آنجاست زیر خاکوحید عیدگاه نوشته شده در  جمعه بیست و سوم تیر ۱۴۰۲&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 1:54

اسیر بند محبّت گرفته خو به غمتمنم که سینه سپردم به خنجر ستمتمباد جای تو خالی میان خاطره هاهمیشه بر دل من باد سایه ی قدمتمرا به وصل و به هجران سر تمنّا نیستسر رضای تو ام تا چه می کند کَرَمَتدر آتش دلم ای چشمه ی امید بجوشکه جان و دل نسپارم به چشمه سار غمتز مهر و آشتی ات خسته خاطرم چه کنمز فتنه های زیاد و ز لطف های کمتمریم ساوجی نوشته شده در  دوشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۲&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 67 تاريخ : شنبه 2 ارديبهشت 1402 ساعت: 11:44

دیدی چه بد شديم گرفتار ديو و ددکس را به ياد نيست چنین روزگار بددیدی که پيش‌تر ز تو هم بس ستمگرانرفتند و ماند از پس‌شان لعنت ابدجهد است در جهالت و جهل است در جهادابرام در خرافه و اهمال در خرددست ستم دراز و دهان دروغ بازتزویر و زرق و روی و ریا بی حساب و حددانی که خودپرست کم از بت‌پرست نيستخودبین برد به سوی خدا نيز دست ردآری صنم‌پرست نباشد صمدشناسور خود به زرق خواند الله را صمدای دست حق علی بزند گردن تو راکز بهر کار ناحق از او خواستی مددهوشنگ ابتهاج نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۱&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 14:18

گفتم فراق را به صبوری دوا کنمصبرم زیاد نیست، چرا ادّعا کنم؟بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرورگر بوسه بر لبش بگذارم چه ها کنمگفتم به قول خویش وفا کن، جواب دادکی قول داده ام که بخواهم وفا کنم؟بیم فراق دارم و باید به شوق وصلشب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم...اشکی نمانده است که جاری کنم ز چشمجانی نمانده است که دیگر فدا کنمای عشق، من که عقل خود از دست داده ام،دیوانه ام مگر که تو را هم رها کنم؟زاهد به ذوق آمده از شعر من ولیننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنمسجّاد سامانی نوشته شده در  جمعه نوزدهم اسفند ۱۴۰۱&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 112 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 14:18

من آن درخت زمستانی، بر آستان بهارانمکه جز به طعنه نمی‌خندد،‌ شکوفه بر تن عریانمز نوشخند سحرگاهان، خبر چگونه توانم داشتمنی که در شب بی‌پایان، گواه گریه‌ی بارانمشکوه سبز بهاران را، برین کرانه نخواهم دیدکه رنگ زرد خزان دارد، همیشه خاطر ویرانمچنان ز خشم خداوندی، سرای کودکی‌ام لرزیدکه خاک خفته مبدّل شد، به گاهواره‌ی جنبانمدرین دیار غریب ای دل،‌ نشان ره ز چه کس پرسم؟که همچو برگ زمین‌خورده، اسیر پنجه‌ی طوفانممیان نیک و بد ایّام، تفاوتی نتوانم یافتکه روز من به شبم مانَد، ‌بهار من به زمستانمنه آرزوی سفر دارد، نه اشتیاق خطر کردندلی که می‌تپد از وحشت، در اندرون پریشانمغلام همّت خورشیدم، که چون دریچه فرو بنددنه از هراس من اندیشد، نه از سیاهی زندانمکجاست باد سحرگاهان، که در صفای پس از بارانکند به یاد تو، ای ایران، به بوی خاک تو مهمانمنادر نادرپور نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 124 تاريخ : جمعه 8 مهر 1401 ساعت: 18:06

سر بگذاریم وقت خواب رسیده‌ستروز به پایان آفتاب رسیده‌ستمنزل راحت کجاست در سفر عمرپرسش دیرینه را جواب رسیده‌ستچون نخ تابیده گرد خویش چه پیچی؟نوبت واگشت پیچ و تاب رسیده‌ستسنگ رها گشته در هوایی و اینکوقت فرود تو با شتاب رسید‌ه‌ستشرح غم ما هنوز اولِ قصه‌ستگرچه به پایانِ این کتاب رسیده‌ستآنچه درانباشتیم باد هوا بودوقت سراندازی حباب رسیده‌ستآن می گم‌بوده در پیالۀ خالی‌ستتشنۀ بی‌تشنگی به آب رسیده‌ستمژدۀ آسودن است ای شب پایانبوی تو از سایه‌سار خواب رسیده‌ستهوشنگ ابتهاج نوشته شده در  شنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۱&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 115 تاريخ : جمعه 8 مهر 1401 ساعت: 18:06

ما را دلی بود که ز دنیای دیگر استماییم جای دیگر و او جای دیگر استچشم جهانیان به تماشای رنگ و بوستجز چشم دل که محو تماشای دیگر استاین نه صدف ز گوهر آزادگی تهی استو آن گوهر یگانه به دریای دیگر استدر ساغر طرب می اندیشه سوز نیستتسکین ما ز جرعه ی مینای دیگر استامروز می خوری غم فردا و همچنانفردا به خاطرت غم فردای دیگر استگر خلق را بود سر سودای مال و جاهآزاده مرد را سر و سودای دیگر استدیشب دلم به جلوه ی مستانه ای ربودامشب پی ربودن دل های دیگر استغمخانه ای است وادی کون و مکان رهیآسودگی اگر طلبی جای دیگر استرهی معیّری نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۱&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 119 تاريخ : جمعه 8 مهر 1401 ساعت: 18:06

شب که می شود خدا، چاه و نخل روبرو می روی که بشکنی بغض خسته در گلو در بقیع خاطرت بی حضور سبز او از یتیمی زمین، از بهانه ها بگو بعد چشم مست او هان بگو چه کرده اند با تو ای شگفت محض دست های فتنه جو ای تجسّم غرور جان مادرت بگو هیبت احد کجاست؟ ذوالفقار کعبه کو؟این سراب دوزخی در کویر عافیت آب می خورد از آن چشم های بی وضوقحط سال مردی است یک نفر صدا نکرد این همان محمّد است قبله گاه آرزو بعد عمری عاشقی یادگار کوفه بود خار در نگاه او استخوان در گلو سربلند سربه زیر، آن شکوه بی نظیر می رود ولی غریب کوچه کوچه کو به کوبعد رفتنی بزرگ کودکان نشسته اند کیسه های نان کجاست؟ شانه های گرم اوفاطمه یاوری نوشته شده در  دوشنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۱&nbsp توسط شهاب  غزل معاصر...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghazal-moaasero بازدید : 140 تاريخ : دوشنبه 9 خرداد 1401 ساعت: 19:08